نظریه های کارل یونگ

کارل گوستاو یونگ با بنیانگذاری روان شناسی تحلیلی از طریق توجه عمیق به محتوای رویاهای بیماران و تحلیل آنها و نیز از طریق گردآوری اطلاعات گسترده ای از مراسم و باورهای دینی اقوام و مذاهب گوناگون و نیز با توجه به مفاهیم سمبلیک اساطیر ، نظریه ای در باب ساخت شخصیت انسان تدوین و ارائه کرد. این نظریه همراه ارائه نظریه روانکاوی فروید و اندکی پس از آن ارائه شد.
فروید و یونگ در سال 1906 از طریق مکاتبه ، ارتباطات اولیه علمی خویش را آغاز کردند. این ارتباط بعدها تا آن حد گسترش پیدا کرد که فروید برای ادامه و گسترش روانکاوی یونگ را جانشین خود معرفی کرد. البته این ارتباط دیری نپایید و یونگ به دلیل اختلاف عقیده با فروید در سال 1914 از او جدا شد و مکتب خویش را مستقلا ادامه داد و ارائه کرد.
نخستین عاملی که موجب جدایی آن دو شد این بود که فروید با باور در عمیق خود بر اصالت غریزه جنسی ، روش تحقیق خویش در روان شناسی را نیز با این باور درآمیخته و از این طریق بین فرضیه تحقیق و روش آن آمیختگی و اختلاط ایجاد کرده بود. یونگ خود در این باره چنین می گوید: «نخستین دلیل قطع همکاری این بود که فروید روش تحقیق خود را با نظریه ای که درباره جنسیت داشت مخلوط و یکی می کرد و این چیزی بود که نمی توانست مورد قبول من باشد».
دلیل دیگری که باعث جدایی آن دو شد این بود که فروید محتویات ناخودآگاه آدمی را مجموعه ای از افکار و احساسات و خاطرات ناپسند آدمی می دانست که از طریق «واپس زنی» از خودآگاه به ناخودآگاه فرستاده شده اند. یونگ مفهوم ناخودآگاه آدمی را بسیار گسترده تر از این معنا می دانست. او علاوه بر خاطرات ناپسند ، عناصر شخصی دیگری چون خاطره های فراموش شده و همه اموری که هنوز آمادگی به خودآگاه آمدن را ندارند ، را نیز از محتویات ناخودآگاه می شمرد.
او علاوه بر این ، معتقد به وجود «ناخودآگاه جمعی» به عنوان ناخودآگاه مشترک بین تمامی انسان ها بود. او معتقد بود محتویات این ناخودآگاه همان مفاهیم کهن هستند که از طریق اجداد گذشته آدمی و حتی اجداد حیوانی به انسان به ارث رسیده اند:
مفاهیم کهن تجربیات نیاکان ماست که تبدیل به بار وراثتی شده و از طریق مکانیسم انتقال وراثت ، به نسل های انسانی منتقل می شود. برای مثال ترس از تاریکی که به عنوان یکی از صفتهای رفتاری انسان امروز شناخته می شود، حاصل تجربه آسیبهای مکرری است که نیاکان آدمی در دورترین اعصار زندگی خویش از تاریکی متحمل شده اند.
این تجربیات بوده است که به نسلهای بعد منتقل شده و به عنوان یک صفت مشترک جمعی بین انسان ها به چشم می خورد. یونگ محتویات ناخودآگاه را منشائ وضع و حالی برای انسان می داند که رفتارهای آدمی را تعیین می کند.
در باورهای دینی و مراسم مذهبی ، انگیزه اصلی در مفاهیم کهن نهفته است. باور به مبدا کل ، به زعم یونگ به عنوان یک مفهوم کهن زیربنای باور به خداوند در ادیان را می سازد. از سوی دیگر طراحی انسان برای آینده و پویش راه کمال ، او را به سوی دیگر طراحی انسان برای آینده و پویش راه کمال ، او را به سوی باور جهان آخرت می کشاند.
از آنجا که انسان می خواهد به غایات و اهداف والایی در زندگی خویش دست یابد و نیز از آنجا که عمر کوتاه آدمی به او فرصت نمی دهد تا به این اهداف نایل گردد ، لذا عقیده یافته است که می تواند در عالم پس از مرگ به این کمال مطلوب دسترسی پیدا کند.


باور به مبدا کل به زعم یونگ ، به عنوان یک مفهوم کهن زیربنای باور به خداوند در ادیان را می سازد
علاوه بر این مبدا و منتهی ، مراسم مذهبی نیز ریشه در ناخودآگاه جمعی و گاه ناخودآگاه شخصی افراد دارند. چون تبیینی از دین این نکته مثبت را در بر دارد که یونگ با تیزبینی متوجه ریشه دار بودن باورهای دینی ، به عنوان امری طبیعی و مشترک بین انسان ها شده است.
این دیدگاه ثابت می کند که باورهای دینی و تقید به دین در میان انسان ها و گستره بسیار آن ، صرفا از طریق آموزش های اجتماعی و انتقال از طریق یادگیری صورت نمی پذیرد ، بلکه پیش از آن که جامعه ما را با دین آشنا کند ، عناصر دینی به عنوان بار وراثتی از نسلهای پیشین به ما رسیده و جامعه تنها در قالب ریزی این عناصر و پرورش آنها موثر است.
شکست مارکسیسم پس از 70 سال مبارزه رسمی با مذهب در شوروی و عقب نشینی آن از مبارزه با طبیعت دین جوی آدمی ، نشانگر صحت این نقطه نظر یونگ است ؛ زیرا پایه های دینی از طریق جامعه به انسان منتقل نشده است که از همین طریق بتوان آن را زدود و با آن مبارزه کرد.
نقطه ضعف دیدگاه یونگ در ارائه مفاهیم کهن ، در این است که او با تاثیرپذیری از دیدگاه تحول زیستی زمان خویش ، مکانیسم انتقال ویژگی های روانی را از طریق به وجود آمدن تغییراتی در ساخت وراثتی موجودات زنده در طی تحول تکاملی آنها ، در طول تاریخ زندگی طبیعی تبیین کرده است و از آنجا که تلاش وی بر موروثی کردن تجربیات مکتب بوده ، دیدگاه او از این لحاظ ضربه پذیر است.
از همین نقطه نیز و با تاکید بر مفاهیم کهن ، تاکنون انتقادات موثری بر نظریه یونگ وارد شده است. به لحاظ تجربی و محدودیتی که علوم تحصلی در کشف روابط جهان دارند و با توجه به این که گرایش دینی در انسان برخاسته از فطرت دینی اوست که ارتباط آدمی را با خداوند ممکن و متحقق می سازد ، لذا نمی توان انتظار داشت که به طریق تبیین تجربی بتوان توضیح کاملی درخصوص گرایش های دینی انسان ارائه کرد.
همین اندازه که یونگ ریشه دار بودن گرایش های دینی را با نکته بینی بیان کرده ، خود نشانگر توجه روان شناسان بزرگی چون او بر مبنای فطری دین است. این نکته که گرایش های فطری حاصل تجربیات بشری است که موروثی شده است ، ناشی از محدودیتی است که علوم تجربی بر شناخت انسان تحمیل می کنند.
اگر بپذیریم که جهان هستی غایتی خدا نام دارد که از حیطه تجربه حسی خارج است و اگر قبول کنیم که ماده مستعد حرکت به سوی آن غایت است و در حرکت خویش به سوی خداوند ، هر آن لحظه استعدادی را از خود شکوفا کرده و خصیصه ای را به منصه ظهور می رساند که گرایش های دینی در انسان از جمله این خصایص است ، با این فرض دیگر نمی توان آنها را به اکتساب موروثی شده ، آن گونه که یونگ به آن معتقد است منتسب دانست.
امروزه شکوفا شدن ویژگی ها و خصائص روانی که در طول زمان و بنا بر ساخت درونی موجود زنده و بالاخص انسان صورت می پذیرد ، در روان شناسی تحت عنوان پختگی مورد بحث قرار می گیرد ، بدون این که به منشائ پیدایش این صفات اشاره ای شود.
نظریه یونگ نیز تا آنجا که گرایش های دینی را در حد توصیف و تحلیل وجود آنها و چگونگی شکفتگی آنها به تحلیل می گیرد ، نظریه ای است محکم و مورد توجه ، ولی آنجا که تلاش می کند اصل وجود و چگونگی پیدایش این گرایش ها را با شیوه ای تحصلی تبیین کند، ضربه پذیر می شود. علت اصلی این ضربه پذیری در این است که او سعی دارد متافیزیک را با شیوه ای فیزیکی و معقول را با شیوه ای حسی مطالعه کند.
یونگ در مجموع در مقایسه با افکار معاصران خویش چون فروید ، نگاهی مثبت و موثر به انسان دارد ؛ او را اسیر گذشته خویش ، آن گونه که فروید بیان می کرد نمی داند ، بلکه آینده را برای انسان بالقوه روشن و امیدبخش ترسیم می کند. و چنان که از آثار او در اواخر عمر برمی آید دین را با نگرشی فراتر از نگرش صرف تجربی مورد عنایت قرار می دهد. و توجه خاص به گرایش های دینی را برای روان شناسی ضروری و اجتناب ناپذیر می داند.



کارل یونگ یکی از برجسته‌ترین روانشناسان مکتب روان تحلیل‌گری است که با ایجاد ”روان‌شناسی تحلیلی“ و تألیف آثار متعدد در این زمینه نام خود را برای همیشه در تاریخ روانشناسی ماندگار کرده است. او در دهکده کوچکی در شمال سوئیس متولد شد، در خانواده‌ای پرورش یافت که به‌خاطر ویژگی‌های خاص والدینش نمی‌توانست به آن‌ها اطمینان کند ”پدرش کشیشی ایمان باخته و مادرش از اختلال‌های هیجانی رنج می‌برد“.
او در سال ۱۹۰۰ در رشته پزشکی فارغ‌التحصیل شد و به پژوهش و دریس در روانپزشکی پرداخت. هنگامی که یونگ ۳۸ ساله بود، دوره‌ای از آشفتگی‌های شدید هیجانی را تجربه کرد که سه سال ادامه داشت و در تمام این مدت تصور می‌کرد که در حال دیوانه شدن است، اما او تنش‌های هیجانی خود را به وسیله برخورد با ذهن ناهشیارش حل می‌کرد. این بحران هیجانی یونگ دوره‌ای از خلاقیت بی‌کران او بود و منجر به تدوین نظریه شخصیتی‌اش شد. او ریشه مشکلات روانی را عدم رویاروئی با ناهشیاری می‌دانست و می‌گفت: ”ما بیش از اندازه تک بعدی شده‌ایم، بر هشیاری تأکید می‌کنیم به بهای از دست دادن ناهشیاریمان“.
از منظر یونگ آن‌چه موچب یکپارچگی خصیت انسان می‌شود، فرآیند فردیت یافتن یا تحقق خود است. این فرآیند خود شدن از نظر یونگ آن قدر طبیعی است که وی آن را غریزه می‌داند! اما برای دست یافتن به آن باید تلاش بسیار کرد تا به بلوغ و سلامت روان و تمامیت یک انسان کامل رسید. در واقع اساس نظریه یوگ دربارهٔ شخصیت سالم ایجاد توازن میان اضداد وجود است. دیدگاه یونگ آمیزه‌ای شگرف از عرفان، روان‌شناسی و فلسفه است.
یونگ شخصیت را مرکب از چندین سیستم یا دستگاه روانی می داند که ضمن مستقل بودن در یکدیگر تاثیر متقابل دارند این سیستم ها عبارتند از :
1-ناهشیار
یونگ برای ناهشیاری دو سطح قائل است: ناهشیاری شخصی که درست زیر هشیاری قرار دارد و شامل تمام خاطره‌ها، آرزوها و سایر تجارب مربوط به زندگی فردی است که سرکوب و فراموش شده‌اند. اما می‌توان محتویات این بخش را به آسانی به خودآگاهی هشیار آورد، یعنی این سطح از هشیاری خیلی عمیق نیست. در واقع تجارب موجود در ناهشیاری شخصی به‌صورت عقده‌ها گروه‌بندی می‌شوند و روی رفتار فرد تأثیر می‌گذارند. در اصل عقده، شخصیت کوچکتری است که در داخل کل شخصیت شکل می‌گیرد
ناهشیاری جمعی در زیر ناهشیار شخصی، ناهشیار جمعی قرار دارد که برای فرد ناشناخته است و تمامی تجارب نسل‌های پیشین از جمله اجداد حیوانی ما را شامل می‌شود. ناهشیار جمعی شامل تجارب تکاملی جهان است و پایه‌های شخصیت را شکل می‌دهد. در واقع این بخش قدیمی‌ترین نیروی شخصیت است. زیرا تمام رفتارهای زمان حال را شکل می‌دهد و نکته مهم این که ما به هیچ وجه از تجارب تکاملی ناهشیار آگاه نیستیم.
2- کهن‌ الگوها:

گرایش‌های ارثی موجود در ناهشیاری جمعی Archetype که کهن الگوها آرچی‌تایپ نامیده می‌شوند، تعیین کننده‌ەای فطری تجربه روانی هستند که به فرد آمادگی می‌ٔهند تا رفتاری همانند آن‌چه که اجداد وی در موقعیت‌های مشابه از خود ظاهر می‌ساختند بروز دهد. در میان کهن الگوها چهار مورد بیشترین بازتاب را دارد: نقاب ”پرسونا“، آنیما و آنیوس، سایه و خود.
1- 2نقاب : این وا‍‍ژه به معنی ماسک یا نقابی است که بازیگران در یونان قدیم به چهره می گذاشتند. منظور یونگ از به کار بردن این اصطلاح صورتی است که شخص با آن در اجتماع ظاهر می شود ، در حقیقت پرسونا شخصیت اجتماعی یا نمایشی هر کس است و شخصیت واقعی و خصوصی او در زیر این ماسک قرار دارد. اگر تاثیر جامعه شدید باشد ضخامت این ماسک زیادتر می شود وآدمی استقلال شخصی خود را از دست داده به شکلی که جامعه می خواسته است در می آید. بنابر این دیگر نمی تواند هدفها و آرزوهای واقعی خود را دنبال کند و آنها را تحقق بخشد.
این نقاب ما را به‌گونه‌ای که می‌خواهیم در جامعه ظاهر شویم نشان می‌دهد. ارتباط با افراد گوناگون نقش‌ها یا صورتک‌های گوناگون می‌طلبد؛ مادامی که شخص از وجود این صورتک‌ها بر صورت اصلی خود آگاه است، نقاب بی‌ضرر است؛ اما زمانی که شخص دیگر بازی نکند و تبدیل به آن نقش شود، سایر جنبه‌های شخصیت مجال رشد و پرورش نمی‌یابند و انسان از خود راستین بیگانه می‌شود. تفاوت میان اشخاص سالم و ناسالم این است که اشخاص ناسالم خود را نیز همراه دیگران می‌فریبند. شخصیت سالم می‌داند چه وقتی چه نقشی را بازی کند و در همان حال طبیعت راستین درون خویش را می‌شناسد.

2-2 آنیما و آنیموس
کهن الگوهای آنیما و آنیموس بدین معناست که هر شخص برخی از ویژگی‌های جنس مخالف را از خود نشان می‌دهد. آنیما به معنای خصایص زنانگی در مردان و آینموس بیانگر خصایص مردانگی در زنان است. همانند سایر کهن الگوها، این‌ها از گذشته دوره‌های ابتدائی انواع اشی می‌شوند، که در آن مردان و زنان گرایش‌های رفتاری و هیجانی را از یکدیگر می‌آموختند. در واقع تا فرد هر دو وجهه خود را بیان نکند نمی‌تواند به شخصیت سالم دست یابد.

3-2سایه
کهن الگوی سایه ”خود تاریکتر ما“ بخش پست و حیوانی شخصیت ماست، میراث نژادی است که از شکل‌های پائین‌تر زندگی به ما رسیده است. سایه شامل تمامی امیال و فعالیت‌های غیر اخلاقی، هوس آلود وضع شده است. یونگ نوشت که سایه ما را به انجام کارهائی وا می‌دارد که معمولاً انجام آن‌ها را به خودمان اجازه نمی‌دهیم و پس از اقدام به این گونه اعمال، معمولاً اصرار می‌ورزیم بر این که چیزی ما را به انجام این کار واداشت. به تعبیر یونگ آن چیز بخش ابتدائی طبیعت ماست. اما جنبه مثبت نیز دارد، سایه منبع برانگیختگی، آفرینندگی و هیجان عمیق است که همه این‌ها برای رشد کامل انسان ضروری‌اند. در واقع سایه سرچشمه خصایص لازم برای انسان کامل شدن است
یونگ جنبه حیوانی طبیعت انسان را سایه نامیده است . سایه مرکب از مجموعه غرایز حیوانی و خشن و وحشیانه ای است که از اجداد بشر به او به ارث رسیده است . افکار و احساسات نامناسب و برخاسته از سایه ٬ گرایش به ظهور در خودآگاه و رفتار آدمی دارند اما آدمی این تمایلات را بوسیله ماسک از نظر دیگران پنهان می دارد یا که آنها را واپس زده و به ناخودآگاه شخصی خود می فرستد.
.
4-2یونگ ”خود“ را مهم‌ترین کهن الگو می‌دانست. ”خود“ با ایجاد توازن بین همه جنبه‌های ناهشیار، برای تمامی ساختمان شخصیت وحدت و ثبات را فراهم می‌کند. بدینسان خود تلاش می‌کند که بخش‌های مختلف شخصیت را به یکپارچگی کامل برساند. یونگ آن را به کشش یا نیروی در جهت ”تحقق خود“ یا ”خود شکوفائی“ تعبیر می‌کرد.
مراد یونگ از خودشکوفائی عبارت بود از توازن و رشد کامل یا کمال همه جنبه‌های شخصیت، یعنی کامل‌ترین رشد خود. زمانی که ”خود“ پرورش یافت، شخص با خویشتن و جهان احساس هماهنگی می‌کند. در واقع این کهن الگو به مثابه میزانی جهت همانند سازی هوشیار و ناهشیار عمل می‌کند و نقطه احساس هویت را از ”من“ به نقطه‌ای میان هوشیار و ناهوشیار منتقل می‌کند. رسیدن به این آرمان می‌تواند محرکی باشد برای حرکت به سمت... کمال
او معتقد بود خود شکوفائی تا پیش از میان سالی به وقوع نمی‌پیوندد و این سال‌ها (۵۴ـ۵۳) را سال‌های بحرانی رشد شخصیت می‌دانست. یعنی یک زمان طبیعی انتقال که در آن شخصیت دستخوش تغییراتی لازم و مفید می‌شود از نظر یونگ مهم‌ترین مرحله رشد شخصیت سنین میان سالی است. از نظر یونگ تنها براساس اصولی عقلی زیستن ما را از انسان کامل شدن باز می‌دارد. انسان کامل یونگ از تمامی جنبه‌های وجود خود آگاه است و هیچ یک از وجود شخصیتش بر او تسلط ندارد، بلکه همهٔ ابعاد شخصیت او به توازنی هماهنگ رسیده‌اند.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 3 خرداد 1393برچسب:نظریه های کارل یونگ,کارل یونگ, | 18:25 | نویسنده : محسن محمدی |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.